قصه ي وفا

¦


به خاطر آور ، كه آن شب به برم
گفتي كه : بي تو ، ز دنيا بگذرم
كنون جدايي نشسته بين ما
پيوند ياري ، شكسته بين ما
گريه مي كنم
با خيال تو
به نيمه شب ها
رفته اي و من
بي تو مانده ام
غمگين و تنها
بي تو خسته ام
دل شكسته ام
اسير دردم
از كنار من مي روي ولي
بگو چه كردم رفته اي
و من آرزوي كس
به سر ندارم
قصه ي وفا با دلم مگو
باور ندارم

0 comments: