مسلم است که هيچ بادي دوبار بر تو نخواهد وزيد
پس اين نسيم همان باد شرطه نيست که در شراع کشتي حافظ رسيده بود
و اين، نه آن بندرگاه که در انتهاي کوچه متروک
سرانگشت نخل کجي نشانش مي داد
به سوي حنجره ي دريا، به سوي مبدا سوداي ما
به ما که نقد زمين را هزينه ي سفر به فراسو کرديم
عجب که دريا تمام ثروت مان را گرفت
جز اشک شور به ما هيچ پس نداد.