اشتباه

¦


چرا نياموختيم شباهت ها به اشتباه مان نيندازند؟

مسلم است که هيچ بادي دوبار بر تو نخواهد وزيد

پس اين نسيم همان باد شرطه نيست که در شراع کشتي حافظ رسيده بود

و اين، نه آن بندرگاه که در انتهاي کوچه متروک

سرانگشت نخل کجي نشانش مي داد

به سوي حنجره ي دريا، به سوي مبدا سوداي ما

به ما که نقد زمين را هزينه ي سفر به فراسو کرديم

عجب که دريا تمام ثروت مان را گرفت

جز اشک شور به ما هيچ پس نداد.

زن واقعي

¦

یک زن واقعی، موجود بسیار دوست داشتنی ای است. به نظر من یکی از زیباترین های جهان. منظورم از واقعی، این نیست که مو رنگ نشده باشد. منظورم این نیست که گوشواره نداشته باشد. منظورم این نیست که لباس پیچیده ای نپوشیده باشد. منظورم هم این نیست که ماتیک زده باشد نزده باشد. منظورم کسی است که خودش باشد. کسی است که به خودش اعتماد داشته باشد و کسی که از خودش نترسد و خجالت نکشد... من انسان ها را واقعی دوست دارم. انسان ها را با ناف دوست دارم. انسان ها را با انحناهای بدنشان. با چروک احتمالی کنار صورتشان. با خستگی هایشان و با چیزهای روزمره شان. شدیدا از «عروسک» بدم می آید: کسی که خودش نباشد. کسی که سعی کند یک نفر دیگر باشد. کسی که سعی کند شبیه به یک مدل خاص باشد.
برگرفته از وبلاگ جادي

دلتنگي

¦



مي دوني چيا اشك منو در ميارن؟
يكي ساده گي صداقت بي غل و غشي
يكي هم دورويي و نفاق
اوني كه نشون مي دي نباشي

پايان ترم

¦

بالاخره ترم اول دانشگاهمون تموم شد بعد از چند سال دوباره دانشگاه
ترم اول اغلب دروس پايه بود دروسي مثل رياضيات و ديفرانسيل و انتگرال اونم تو نيمه دوم سال
نيمه اي كه تقريبا 5/1 ماه و اي حداكثر دو ماه مي باشد كه واقعا سخت گذشت و تا بياييم به جو درس و دانشگاه اشنا شويم دانشگاه تموم شده بود با كلي درس نخونده
و دروسي كه بايد در عرض 3 ماه تتموم مي شدن پس فشرده و سريع بيان مي شد و متاسفانه ما شب آخري بوديم(نمي دونم چرا هميشه درسامون بايد به شب امتحان برسه و كلي استرس و فشار و نخوابيدن)
خلاصه هر چي بود تقريبا به خير گذشت
اما استاد
استادهامون دو گروه بودن گروهي كه تقريبا نسل اولي بودن و سن و سالي ازشون گذشته بودند و تقريبا كمتر مي تونستن دانشجويان امروزي رو درك كنند و انعطاف كمتري داشتند و خلاصه تقريبا خشك بودند
كروه دوم نيز استاداي جواني بودند كه از نسل خود دانشجويان بودند و با خصوصيات اخلاقي دانشجويان ومشكلات انها آشنا بودند و انها را بيشتر درك مي كردند..
قوانين دانشگاه چادر را براي دانشجويان دختر اجباري كرده بود كه دانشجوياني كه اهل چادر نبودند به طرز خنده داري چادر را به دور كمرشون پيچونده بودند كه متاسفانه دانشگاه با اين كارشون منزلت چادر را نيز پايين آورده بودند . و همچينين متاسفانه كلاسهاي خانمها و آقايون را جدا كرده بودند كه اين نيز از عجايب بود
و يك كار بيهوده و نسنجبده بود.
و اما خود دانشجويان نيز تقريبا اهدافشان را گم كرده بودند و كمتر به درس و بيشتر به حواشي دانشگاه توجه داشتند.
و اما تقريبا تا پايان ترم مدير گروه نداشتيم